ردپای آرش کجاست؟

 


 
خبرگزاری میراث فرهنگی- فرهنگ- شامگاهان راهجویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پیگیر/ باز گردیدند/ بی نشان از پیکر آرش/ با کمان و ترکشی بی تیر./آری/ آری، جان خود در تیر کرد آرش/کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش...
آرش کمانگیر،‌ سیاوش کسرایی
 
«آرش»‌ نامی نیست که بسادگی از جان و روان ایرانیان زدوده شود. او مرزهای ایرانی را حفظ کرد که صدای سم ضربه اسبان سپاه بیگانه در درازنای تاریخ، خاک آن را لحظه ای به آرامش رها نکرده است.
جست و جوی ردپای آرش در آثار ایرانی شاید جست و جوی هویت ایرانی باشد.
دکتر فریدون جنیدی آرش را نماد ایران و ایرانی می داند و می گوید:‌ «در زبان اوستایی آرش به صورت «ایرخش‌» ضبط شده که گونه دیگر «ایرج» ‌فارسی و به معنای ایران و ایرانی است.»
او با اشاره به اینکه در شاهنامه فردوسی اشاره مستقیمی به داستان آرش وجود ندارد می گوید:‌ «آرش نماد ایرانیانی است که پس از حمله تورانیان برخاسته اند و کشور خود را با کوشش و فداکاری از آنان بازگرفته اند. این داستان در شاهنامه به منوچهر پسر ایرج بازمی گردد. داستان منوچهر اشاره به تیره های ایرانی است که پس از کشته شدن ایرج در کوهستان مانوش گرد هم آمدند و نیرویی را تشکیل دادند که در برابر تورانیان ایستاد.»
جنیدی درباره کوهستان مانوش می گوید:‌ «از مانوش در متون پس از اسلام خبری نیست اما در کتاب «بندهشن» از این کوهستان یاد شده و جایگاه آن البرز مرکزی و کوهستان پیرامون دماوند است که با مکان تیر انداختن آرش همخوانی دارد.»
او به جام گرانبهای سیت ها که در نواحی ساحل دریای سیاه یافت شده و نقوش آن بر تقسیم سرزمین های ایرانی میان 3 فرزند فریدون یعنی ایراج،‌ سلم و تور دلالت می کند.  او می گوید:«آنچه فریدون به ایرج می دهد یک کمان است و ایرانیان در کمانبری استاد بوده اند و نژاد مانوش با جنگ افزار برتر کمان از فراز کوهستان های البرز و دماوند،‌ توارنیان را از خاک  ایران می رانند. اما تورانیان زمانی به آن سوی مرزها رانده می شوند که توان ایرانیان به پایان رسیده است و اسطوره آرش کمانگیر به صورتی که می شناسیم در همین زمان نمایان می شود که برای تعیین مرزها جان خود را در تیر می گذارد و آن را پرتاب می کند.»
جنیدی با اشاره به تیر روز از ماه تیر یا سیزدهم تیر که به جشن تیرگان نامبردار است می گوید:‌ «مشهور است که آرش در این روز تیر خود را رها می کند و ایزد باد 10 روز آن را با خود می برد و سرانجام در کنار رود جیحون فرود می آید. زرتشتیان در روز تیرگان نخ هفت رنگی را دور دست خود می بندند و آرزوی باران می کنند که در آیین ایرانی بهترین آرزوهاست. آنها این نخ را تا 23 تیر ماه که روز ایزد باد است دور دست خود نگه می دارند و در آن روز آن را به دست باد می دهند.»
او می گوید:‌ «تیر وابسته به ستاره تیشتر یا ایزد باران است که در گذر زمان به «تیر»‌تبدیل شده است. افسانه تیر با تیر اندازی ایرانیان جمع شده و به صورت تیراندازی آرش کمانگیر درآمده است.»
او درباره منابع پس از اسلام که در آنها به داستان آرش اشاره شده است می گوید:‌ «در تاریخ طبری زمانی که از تیراندازی بهرام چوبینه یاد می شود،‌ به سه تیراندازی بزرگ ایرانیان اشاره می شود:‌ تیری که آرش پرتاب کرد،‌تیری که رستم به اشکبوس پرتاب کرد و سوم تیر بهرام چوبینه.»
دکتر قدمعلی سرامی اما درباره منابعی که در آنها به آرش اشاره شده است می گوید: «در پایان داستان اسکندر و آغاز دوره اشکانی در شاهنامه فردوسی در دو بیت به نام آرش اشاره می شود اما داستان آرش کمانگیر را در بر ندارد.»
اما آنچه ما از داستان آرش می دانیم از کجا آمده است؟ دکتر سرامی می گوید:«در «آثارالباقیه عن القرون الخالیه» ابوریحان بیرونی به داستان آرش اشاره شده است و در «مجمل التواریخ» هم اشاراتی به این داستان وجود دارد که آرش تیری را پرتاب می کند و تمام نیروی خود را همراه آن می کند و آن تیر سه شبانه روز تا بلخ می رود و در مرز بلخ بر تنه درخت گردویی فرو می رود و مرز میان ایران و توران را مشخص می کند.»
او می گوید: «داستان آرش ، داستان باززایی جهان و تعیین مرز است که با باززایی پس از قحطی همراه می شود و با پایان خشکسالی زندگی نویی آغاز می شود.»
در میان معاصران سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی و مهرداد اوستا آثاری درباره آرش کمانگیر دارند اما روایت های آنان با یکدیگر متفاوت است. سرامی درباره این تفاوت می گوید: «شاعران یا نویسندگان گاهی امر باستانی را می گیرند و خود را مقید می کنند به اینکه کارشان با اصل برابر باشد. اوستا تلاش کرده است کاملا به اصل داستان آرش کمانگیر پایبند باشد اما کسرایی به توجه به گرایشات چپ خود تلاش کرده است یک اسطوره خلقی از داستان آرش کمانگیر بسازد. بیضایی که یک نویسنده ملی است داستان آرش کمانگیر را نیز مانند بسیاری دیگر از آثار کهن دستمایه خلق آثار جدید قرار داده  و آن را دگرگون کرده است. بنابراین ریشه این تفاوت ها مربوط به سلایق آفریننده های بعدی داستان است که دست به باززایی داستان های کهن می زنند.»
او درباره جدیدترین منبع درباره آرش کمانگیر می گوید: «در کتاب «روان انسانی در حماسه های ایرانی» نوشته آرش اکبری مفاخر که بتازگی در انتشارات ترفند منتشر شده است مقاله مفصلی درباره آرش کمانگیر به چاپ رسیده که در آن به تمامی منابع و مآخذ آرش شناسی اشاره شده است.»
اوستا یا شاهنامه، آثار الباقیه یا مجمل التواریخ، فرقی نمی کند. ردپای آرش را بر بلندای دماوند می توان جست. بی گمان هنوز رد قدم هایش باقی است.

آرامگاه کمبوجیه ( زندان سلیمان )

آرامگاه کمبوجیه ( زندان سلیمان )
در حاشیه شمالی محوطه کاخ ها در سلطه ویرانه ها دیواره ( برج ) سنگی بلندی با ارتفاعی نزدیک به 14 متر قرار گرفته است. این ساختار به شدت آسیب دیده و به زندان سلیمان معروف است. نزدیکترین نمونه مشابه به آن کعبه زرتشت در نقش رستم است. اما برج ، زندان سلیمان ساختة زمان کوروش و یا کمی پس از اوست ولی« کعبه زرتشت اثری است از داریوش » .


نمـای ( زندان سلیمان ) .
ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ .


نقشه آرامگاه کمبوجیه ( زندان سلیمان
ماخذ : پاسارگاد ، استروناخ



درمورد کاربرد این بنا سخنان بسیار گفته شده، اما سه نظریه طرفداران زیادی یافته است. یکی اینکه این بنا آتشکده بوده ، دوم اینکه آرامگاه بوده و سوم اینکه محل نگهداری اشیاء بسیار مهم سلطنتی (مثل ردای کورش و تاج و درفش او) بوده است.
شهبازی پس از ارائه دلائلی در رد اولین و سومین فرضیه می گوید: « ما در آرامگاه بودن این برج شکی نداریم و چون تاریخ ساختن آن را حدود 530 یا کمی دیرتر می دانند ، آنرا آرامگاه کمبوجیه فاتح مصر می شماریم »


آرامگاه کمبوجیه ( زندان سلیمان )
سامی نیز معتقد است که شاید قبر کامبوزیا (کمبوجیه) بوده است و توضیح می دهد که :«کامبوزیا شهریار عصبانی و تند مزاج و مقتدر و فاتح مصر پس از اقامت سه سال در آنجا هنگام مراجعت از مصر به ایران در اکباتان خود را کشت. تاریخ نویسان قدیم راجع به قبر او که کجا بوده چیزی ننوشتند و پاره ای از باستان شناسان معتقدند شاید آثار خرابه های سنگی بین نقش رستم و تخت جمشید که مثل کعبه زرتشت ساختمان شده و اینک معروف به تخت گوهر است، قبر کامبوزیا بوده است، ولی این تصور بعید میرسد زیرا تخت جمشید و نقش رستم در اواسط سلطنت داریوش آباد گردید ده دوازده سال پس از مرگ کامبوزیا توجه دربار بدان سو معطوف گردید و منطقی نیست که چند سال جسد کامبیز را بلاتکلیف گذارده باشند.
از نظر معماری استروناخ با مقایسه با کعبة زرتشت نشان می دهد که این دو تا شباهت ظاهری دارند و در بسیاری از جزئیات، تفاوتهای چشمگیری میان این دو وجود داشته است و در همة این تفاوت ها ، کفة ظرافت و دقت برج پاسارگاد وزین تر است . خصایص سنگ تراشی و نکات فنی و احتمال ذکر نام کورش در کتیبه ای که بقایای آن را به برج پاسارگاد منسوب می کنند ، همه حاکی از تاریخ میان 540 تا 520 ق.م.است در حالی که جزئیات فنی « کعبه زرتشت » حاکی از تاریخی در حدود 520 تا 500 ق.م میباشد.




مناظره رادیویی

گزارشی جالب از یک مناظره رادیویی :دکتر محمد علی دادخواه، وکیل حقوق بشر مخالف آبگیری دکتر حسن فاضلی نشلی ، باستانشناس دولتی موافق آبگیری



رأس ساعت 15:30 دوشنبه (30 بهمن ماه 85)، استودیو قدیمی رادیو ایران در جام جم مهمان دو مدافع و دو مخالف آبگیری سد سیوند بود تا در برنامه‌ی زیر ذره‌بین، دلایل خویش را برای این موافقت و مخالفت ابراز دارند. دکتر سید مهدی موسوی (معاون پژوهشی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی) و دکتر حسن فاضلی نشلی (رئیس پژوهشکده‌ی باستان‌شناسی) در جبهه‌ی موافقین آبگیری! قرار داشتند و دکتر محمدعلی دادخواه (عضو کانون مدافعان حقوق بشر) و نگارنده در مقام مخالفین آبگیری سد سیوند رودرروی یکدیگر قرار گرفته بودند. شاید این خود یکی از عجایب زادبوم ما باشد که چگونه نمایندگان نهادی که قرار است پاسدار هویت تاریخی و فرهنگی کشور باشند، اینک در خاکریز مقابل نشسته‌اند؟!
البته قرار بود در این نشست، نمایند‌گانی از وزارت نیرو هم حضور داشته باشند که پیغام فرستاده بودند: ما در جلسه هستیم و وقت شرکت نداریم!! موضوعی که مجری جوان و خوش ذوق برنامه نیز چندین بار تکرار کرد!
در مجموع به نظر می‌رسد عمده‌ترین استدلال آقایان میراث فرهنگی، گرداگرد این دریافت می‌چرخید که دیگر چیزی برای مطالعه باقی‌نمانده و سازمان باید به مشکلات تأمین آب مردم و توسعه‌ی کشور هم بیاندیشد. از طرفی مکان‌های تاریخی بسیار مهم‌تری در ایران وجود دارد که باید به آنها هم پرداخت و بیش از این نباید در سیوند درنگ کرد! همچنین ایشان معتقد بودند که ریشه‌ی برخورد با سازمان متبوع‌شان دلایلی سیاسی دارد!

همان طور که ملاحظه می‌کنید، این نوع نگاه به مسأله، آن هم مسأله‌ای با این ابعاد ملّی و بین‌المللی حقیقتاً نیاز به پاسخ کوبنده و استدلال آتشینی ندارد! به نحوی که در نهایت ایشان نیز پذیرفتند که آبگیری سیوند یک فاجعه‌ی ملّی است که البته در بروز آن دولت‌های 12 سال گذشته نیز سهیم بوده‌اند.
نکته‌ی درخور تأمل دیگر آن که از بین شنوندگانی که با برنامه تماس گرفته و نظرات‌شان پخش شد، فقط یک نفر به نظر می‌رسید که نگران تأخیر در آبگیری سد و کمبود آب برای اراضی کشاورزی است؛ نگرانی‌ای که از یک رویکرد دیرینه‌ی غلط در استان سرچشمه می‌گیرد! رویکردی که به صورت سنتی به مردمان فارس‌نشین دیار پاسارگاد و حافظ دیکته می‌کند: «تنها راه ماندگاری جمعیت، تکیه بر کشاورزی است!» حال آن که به گمان اغلب کارشناسان مستقل، تکیه و اصرار بیش از حد بر افزایش وابستگی معیشتی به سرزمین، رویکردی کاملاً نابخردانه و در تضاد با ملاحظات بنیانی و پذیرفته‌شده‌ی زیست‌پایدار است.
از طرفی برای جبران کم‌آبی در منطقه و استحصال بهینه‌ی آب، با توجه به وجود بیش از 90 هزار هکتار اراضی آبرفتی درشت‌دانه در حوضه‌ی آبخیز بالادست سیوند، به راحتی و با صرف کمترین هزینه‌ی ممکن این امکان فراهم است تا آب را به درون سدهای زیرزمینی طبیعی منطقه هدایت کرده که هم نرخ هدررفت آن کمتر خواهد بود، هم به تقویت پایدار کمی و کیفی آب کاریز‌ها، چشمه‌ها و چاه‌های آب منطقه کمک خواهد کرد و هزینه‌ای به مراتب کمتر را بر منطقه و کشور تحمیل می‌کند.
سخن یکی دیگر از شنوندگان نیز، بسیار معقول و پسندیده بود؛ پنداری که این پرسش اساسی را مطرح می‌کرد: آیا به فرض آن که سد سیوند در مقیاس خرد، برای توسعه‌ی منطقه کارکردهای مثبت به ارمغان آورد، این مجوز را به کلان‌نگران برنامه‌ریز کشور می‌دهد که یک مصلحت و ارزش ملی و فرامنطقه‌ای را فدای یک مصلحت منطقه‌ای کنیم؟!
سخن دکتر دادخواه نیز بسیار معقولانه بود: ایشان در پاسخ به این نگرانی که برای احداث سد تاکنون بیش از هشتاد میلیارد تومان هزینه شده است، گفتند: وقتی ما حاضریم برای حفظ فقط عنوان «خلیج فارس» میلیاردها دلار هزینه کنیم، چگونه می‌شود که به این راحتی از حفظ ابنیه‌ای که نماد تاریخ ایران و ایرانی تلقی می‌شود، بگذریم؛ آن هم به دلیل هشتاد میلیارد تومان؟! این رقم در برابر عشق به وطن هیچ ارزشی ندارد و من به شما قول می‌دهم که بسیاری از هموطنان من حاضر به تأمین و پرداخت آن برای حفظ تنگه‌ی بلاغی و آرامگاه کوروش بزرگ هستند.
نکته‌ی جالب دیگر، دیدگاه کارکنان جام جم و به ویژه برخی از بروبچه‌های بخش خبری 20:30 بود که اغلب آنها در ملاقات با ما ابراز امیدواری می‌کردند که پروژه آبگیری سیوند هیچگاه تحقق نیابد.
به هر حال، جا دارد از اقدام شایسته‌ی رادیو در پژواک شایسته‌ی این موضوع در سطح جامعه و آن هم به صورت یک برنامه‌ی زنده‌ی 90 دقیقه‌ای تشکر کرده و امیدوار به تداوم چنین حرکت‌هایی بود. تماس‌های تلفنی پرشمار شنوندگان در این برنامه نیز مؤید همین واقعیت است.
تنها نکته‌ی مبهم، قطع صحبت‌های آقای کوروش نیکنام، نماینده‌ی جامعه‌ی زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی بود که دلیلش را متوجه نشدم!

همچنین سزاوار است تا درود و احترام عمیق خود را به آقای دکتر محمدعلی دادخواه اعلام دارم که سمبل واقعی یک ایرانی عاشق و علاقه‌مند به وطن و میراث‌های ملّی آن است.
به امید خشک ماندن همیشگی دریاچه‌ی سد سیوند


برگرفته از تارنمای : darvish100.blogfa.com

بابک خرمدین


گروهی نا‌آگاه مذبوحانه در پی جعل هویت ترکی (یعنی نسبت دادن او به زردپوستان آسیای میانه) برای بابک خرمدین٬ یکی از ستارگان تابناک تاریخ این سرزمین جاوید (ایران) هستند.

از آن جا که هیچ سندی از زبان ترکی بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پیش از دوران ایلخانیان از آذربایجان وجود ندارد، تجزیه طلبان بیگانه‌پرست چاره‌ای جز روی آوردن به ادعاهای پریشان و بی‌خردانه برای پنهان و پوشیده ساختن تهی دستی و فقر هویتی خود ندارند، که یکی از نمونه‌های آن، ترک خواندن بابک خرم‌دین است.


1. تبار/نژاد بابک:
در این باره، به ذکر دو سند بسنده می‌کنیم.

سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عرب‌تبار است
الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس کانوا من سعة الملک وعلو الید على جمیع الأمم وجلالة الخطیر فی أنفسهم حتى أنهم کانوا یسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وکانوا یعدون سائر الناس عبیداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أیدی العرب وکانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لدیهم المصیبة وراموا کید الإسلام بالمحاربة فی أوقات شتى ففی کل ذلک یظهر الله سبحانه وتعالى الحق وکان من قائمتهم سنبادة واستاسیس والمقنع وبابک وغیرهم »

برگردان به پارسی:
«پارسیان از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همه‌ی ملتها برتری داشتند٬ و خود را برترین ذات بشری می دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام دیگر را بندگان می‌شمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دون‌پایه‌‌ترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آنها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راه‌های مختلف به جنگ اسلام برخیزند. ولی هربار خدایتعالی حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».

در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت پارسی خوانده شده است. سعید نفیسی می‌نویسد (117-116):

«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سال‌ها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نویسان ارمنی آگاهی‌های چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در 1271 میلادی و 670 قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 میلادی و 211 قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات) بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلی‌نژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت ...»

در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال 1919 میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخشهایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:

La domination arabe en Armènie, extrait de l' histoire universelle de Vardan, traduit de l'armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.

در کتاب یاد شده، قطعه‌ی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص 119):

"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l'épée beaucoup de la race d'Ismayēl tandis qu'il.."

در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نام‌برده نیز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسی، استاد نفیسی همان ایرانی را گزینش کرده است.

گزارش این منبع هم‌زمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (در ارمنی یعنی پارسی که تلفظ پهلوی واژه پارسی است) تبار بودن بابک خرم‌دین است.

بیگانه‌پرستان در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتا کوچک‌ترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان دهد زبان آذربایجان در زمان بابک یا پس از زمان وی ترکی بوده است. حتا تا 800 سال پیش نیز نمونه و اثری از این زبان در آذربایجان وجود نداشته است.

اما جالب است بدانید که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه بودند: اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و... خود خلیفه معتصم هم ترکزاد بود (یعنی مادرش ترک بود). البته افشین، سرداری که بابک را دستگیر نمود، از آسیای میانه بود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی. در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وی، اسروشنه، نیز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترک‌زده نشده بود تا فرمان‌دار آن منطقه نیز بخواهد ترک باشد. نگارنده هنوز نظر قطعی در این مورد نمیتواند بدهد.).

 

به هر رو، می‌بینید که جهالت و نادانی بیگانه‌پرستان تا به کجا رسیده است که با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را ایرانی/پارسی خوانده‌اند٬ اینان گمان می‌کنند بابک ترک بوده و برای چیره ساختن زبان ترکی می‌جنگیده است! در حالی که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و در حالی که زبان ترکی صدها سال بعد به وسیله‌ی زردپوستان آسیای میانه‌ای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. کهن‌ترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهتی میان این ترک‌های اصیل و هم‌میهنان ترکزبان ولی غالبأ ایرانی‌تبار آذری وجود ندارد.

 

2. نام‌های جغرافیایی زمان بابک:


ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است: از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن می‌نشسته، بیست و یک فرهنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص 33-32)

همه‌ی این نامها‌ی جغرافیایی یاد شده در این شرح، پارسی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
ابن‌خردادبه، جغرافی‌نگار سده‌ی سوم هجری، شهرهای آذربایجان را چنین برمی‌شمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص 120-119؛ همچنین: ابن‌فقیه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)

که باز بیشینه آن‌ها ایرانی و برخی نیز آسوری و ارمنی هستند. بابک هم در شهری به نام بلال‌آباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامه‌ای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است. می‌بینید که هیچ کدام از این‌ نام‌ها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترک‌نشین بود و مردمانی ترک‌زبان داشت، نام‌های جغرافیایی آن و نام مردمان آن، مانند ترکمنستان، باید تماما ترکی می‌شد، که می‌بینیم چنین نیست، و این خود نکته‌‌ی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرم‌دین را اثبات و آشکار می‌کند.

 

3. فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان و دین خرم‌دینان و دشمنان ترک بابک:

مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرم‌دینان را در سال ۱۶۲ می‌نویسد و می‌گوید: «ابتدای خروج خرم‌دینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:

«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند...». ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید: «مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عمل‌ها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب می‌کردند و آثار اسلام را محو می‌فرمودند»

سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:

«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص 57).
برخی می‌خواهند با استناد به نظام المک بابک خرمدین را مسلمان اسماعیلی معرفی کنند ولی کارشان باطل است زیرا نه تنها بیشینه‌ی مطلق اسناد را نادیده گرفته‌اند٬ بلکه نظام الملک خود می‌گوید: «از این جا پیداست که اصل مذهب مزدک و خرم‌دینی و باطنیان همه یک است و پیوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگیرند» و به صراحت میان «خرم‌دینان» و «باطنیان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسیان می‌شوریدند آنان را متحد دانسته اند.


ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:

«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمه‌ی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»

ابن حزم می گوید:

«والخرمیة أصحاب بابک وهم فرقة من فرق المزدقیة » (= خرمیان یاران بابک‌اند و آن فرقه‌ای از فرقه‌های مزدکیه است).


و در روضة الصفا آمده است:

آیین او (= بابک) را خرم دینی است (بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزییات معتقدات‌اش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرین‌کوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص300)

برای کسب اطلاع بیشتر به این منبع مراجعه نمایید:

http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf


دشمنان ترک بابک: معتصم (خیلفه‌ی ترکزاد، یعنی دارای مادری ترک) و سرداران ترک معتصم: ایتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهی بابک خرمدین و افشین را هم‌پیمان دانسته و گروهی آن دو را از روز نخست دشمن دانسته‌اند. افشین از آسیای ‌میانه بوده است و تبارش ایرانی ِ سغدی.


4. زبان آذربایجان

در زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته می‌شده است. این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک می‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویش‌‌های منطقه‌ی فهله را با هم نشان می‌دهد) خوانده‌اند.


ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد:

فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتکلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی

(= اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن می‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفت‌وگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).

 

مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد:

فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.

(= پارسیان قومی بودند که قلم‌روشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است، همه‌ی این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی).


هر این دو سند ارزشمند به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان تصریح می‌کنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (پارسیان) می‌دانند.


5. نام بابک و تحریف آن بدست بیگانگان:


جالب آن که بیگانه‌پرستان پان‌ترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بای‌بک» کرده‌اند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژه‌ی هم‌معنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشه‌ی سغدی-ایرانی (یعنی از گرو‌ه زبان‌های ایرانی شرقی) دارند که به زبان‌های آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسله‌ی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.

نام «بابک» همان معنی پدر را می‌دهد: (باب "پدر" + ـک "پسوند تحبیب")


پسر گفتش ای بابک نامجوی

یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی

(بوستان سعدی)


هر دو را در جهان عشق طلب
پارسی باب‌ دان و تازی اَب.
(فرهنگ جهانگیری(

سدیگر بپرسیدش افراسیاب
از ایران و از شهر و از مام و باب
(فردوسی)

چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
(فردوسی)


وز باب و ز مام خویش بربودش
تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو(

نبد دادگرتر ز نوشین​روان
که بادا همیشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگی
به تخت و بداد و به مردانگی
ورا موبدی بود بابک بنام
هشیوار و دانادل و شادکام
(فردوسی(


بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».

«بابک» هنوز در لهجه‌ی خراسانی همان معنی پدر را می‌دهد و «باوک» نیز در گویش‌های ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را می‌دهد.

 

نام پدر و مادر و استاد بابک:


در منابع موجود نام پدر بابک، مرداس (یک نامه شاهنامه‌ای) و اهل مدائن (پایتخت پیشین ساسانیان) دانسته شده، نام مادرش «ماه‌رو»، و استادش «جاویدان پور شهرک»، که همگی ایرانی‌اند.

 

6. اعتراف بیگانه‌پرستان و دشمنان ایران به ایرانی بودن بابک.


هرچند در نزد اصحاب علم و تحقیق آرا و آثار نویسندگان بیگانه‌پرست پان‌ترکیست فاقد ارزش و اعتبار است و نظریات آنان یکسره بر بنیان جعل و تحریف و دروغ و فریب شکل گرفته است، اما از آن جا که یاوه‌های آنان در نزد بیگانه‌پرستان جاهل دارای اهمیت است، ناچار برای نشان دادن اعتراف خود آنان به ایرانی بودن بابک، برخی از نوشته‌های آنان را در این جا نقل می‌کنیم:

 

جواد هیأت:

«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمنها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.

اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمنه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجه‌های ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحه‌ی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیه‌ی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند (ص 81)

پس بنا به اعتراف این نویسنده‌ی پان‌ترک، تا سده‌ی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که آذربایجان از ابتدای آفرینش ترک‌زبان باشد (!)، بل که ترک‌ها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.


«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسب‌ترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیان‌هایی شبیه عصیان‌های روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود» (محمدزاده صدیق)

این نویسنده پان‌ترک نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.


کشته شدن بابک به دست خلیفه‌ی ترکزاد و ترک‌پرور معتصم:


پس از آن در صفر سال 223 هجری ، معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص 302 و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص 241) مطابق با تواریخ بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبیه ، ص 302) و بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را بر سر دار «آسانی» و «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش داده‌اند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پای‌بندی وی تا واپسین دم به آرمان‌های‌اش و نیز گواه پارسی سخن گفتن وی است.


---

نتیجه‌گیری:

 

بابک خرمدین فردی ایرانی بود و اغلب دشمنان‌اش نیز همان ترکمنان مزدور خلیفه (یعنی معتصم ترکزاد) بودند. اما این جهان همیشه پر از تناقض و شگفتی است، چه، ترک‌هایی که زمانی دشمن و مخالف بابک بودند اینک (در جهت اهداف تجزیه‌طلبانه) برای بابک جشن زادروز می‌گیرند و او را قهرمان خود می‌خوانند؛ این رفتار ایشان مانند آن است که در آینده روزی اسراییلی‌ها برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرند و او را یک اسراییلی اصیل با مذهب ارتودکس یهودی بدانند!

شاپور؛ شاهنشاه ایران و انیران


داریوش کیانی
پادشاهی شاپور یکم (270 - 240 م.) فرزند اردشیر پاپکان - بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی - از اواخر سلطنت پدرش و در زمان حیات وی آغاز شده بود؛ چرا که اردشیر در حدود سال 240م. با مشاهده‌ی توان‌مندی‌ها و شایستگی‌های برجسته‌ی وی، سلطنت را شخصاً به پسرش واگذاشته بود. شاپور در آغاز شهریاری خویش، حدوداً چهل سال داشت.
شاپور حکومتی را از پدر به ارث برد که تشکیلات پارتی هنوز در آن برقرار، ولی تجدید سازمان‌یافته به شیوه‌ای تمرکزگرا،‌ اما بدون حذف نظام کمابیش فئودالی آن بود. اینک شاهنشاهی ساسانی با داشتن سپاهی کارآزموده و ورزیده از فتوح نخستین اردشیر، بر قدرتی کامل استوار بود. بنابراین شاپور از همان آغاز کار، توجه خود را به امور و مسائل خارج از کشور معطوف داشت. در این زمان، دولت روم، ‌همچنان دشمن و هماورد دیرین ایران بود و تنش‌های جاری میان این دو کشور، نبرد ایران و روم را ناگزیر ساخته بود. چنین بود که «گوردیانوس» - امپراتور روم - لشکرکشی گسترده‌ای را برضد دولت ساسانی ترتیب داد و در سوریه با سپاه ایران رویارو شد. اما شاپور دلیرانه سپاه روم را در هم شکست و گوردیانوس نیز کشته شد و شمار فراوانی از رومیان به اسارت درآمدند (244م.). با کشته شدن امپراتور، فیلیپ (معروف به فیلیپ عرب) خود را امپراتور جدید روم خواند و سراسیمه و شتاب‌ناک از شاپور درخواست صلح کرد و غرامت هنگفتی را به این منظور و برای آزادی اسیران رومی، به پادشاه ایران پرداخت و تعهد نمود که روم در امور ارمنستان مداخله‌ای نکند.
پس از این وقایع، شاپور متوجه مرزهای شرقی ایران شد و دولت ثروت‌مند «کوشان» را که منشأ تنش‌های بسیاری در این ناحیه بود، فروگرفت و پیشاور و جلگه‌ی سند را تصرف کرد و با عبور از هندوکش، بلخ را فتح کرده، از آمودریا گذشت و وارد سمرقند و تاشکند شد. بدین ترتیب، پادشاهی کوشان منقرض گردید و چیرگی دولت ساسانی بر مناطق ثروت‌خیز و راه‌بردی ماوراءالنهر، برقرار شد. شاپور چندی نیز متوجه قفقاز شد و توانست گرجستان و آلبانیای قفقاز را فرمان‌بردار خود سازد.
مسأله‌ی ارمنستان بار دیگر ایران و روم را به درگیری دیگری کشاند چرا که روم با وجود تعهد به عدم مداخله، در صدد بسط و توسعه‌ی نفوذ خود در ارمنستان برآمده بود و از سوی دیگر، امپراتور وقت روم - گالیوس - از پرداخت باقی مانده‌ی غرامتی که فیلیپ متعهد آن شده بود، خودداری نموده بود.
شاپور در سال 252م. ارمنستان را فتح کرد و در همان سال یا سال بعد، به نبرد با رومیان شتافت و در سوریه شصت هزار تن از سربازان رومی را تارومار ساخت و با ادامه‌ی جنگ در سال‌های بعد، توانست شهرهای بسیاری را در سوریه و کاپادوکیه، از جمله انتاکیه و دورا-اوروپوس را فتح کند (256م.). والرین - امپراتور وقت روم - که مرزهای خود را این چنین در معرض تاخت و تاز شاپور می‌دید، به سوی ایران لشکر کشید اما سرانجام در نزدیکی Edes (اورفای کنونی در ترکیه) محاصره گردید و خود و هفتاد هزار تن از نیروهای‌اش - شامل سربازان، صاحب منصبان، سناتورها و سرداران - به اسارت ایرانیان درآمدند. این تعداد اسرای رومی سپس در پارس، خوزستان، آسورستان و پارت سکونت داده شدند و از معماران و مهندسان و صنعت‌گرانی که در میان‌شان بود، برای ساخت بناها و تأسیسات عام المنفعه‌ای مانند پل‌ها و سدها و جاده‌ها استفاده شد؛ که امروزه بسیاری از این بناها، به ویژه در خوزستان باقی است.
لشکر فاتح شاپور پس از بازگشت از سوریه، مورد هجوم پادشاه عرب پالمیر (Palmyr) قرار گرفت و آسیب‌هایی دید اما این روی‌داد، چیزی از ارزش پیروزی‌های سپاه ایران نکاست. شاپور برای جاودانه ساختن یادواره‌ی پیروزی‌های خود، فرمان داد تا در پنج نقطه از استان فارس، چیرگی‌اش را بر رومیان، بر صخره‌ها نقش کنند.
پیروز‌های پیاپی شاپور بر دشمنان خارجی و به ویژه سه امپراتور روم، قدرت و وسعت کلانی به شاهنشاهی نوپای ساسانی بخشید و منزلت و حیثیتی والا برای وی به همراه آورد؛ چنان که شاپور برای نخستین بار، خود را «شاهنشاه ایران و انیران (= غیر ایران)» خواند تا چیرگی‌اش را بر سرزمین‌هایی فراتر از مرزهای ایران، نمایان سازد. شاپور به عنوان رهبری بزرگ، به آرمان‌های پدرش در زمینه‌ی اصلاح سازمان داخلی کشور نیز تحقق بخشید و در عین حال که سازمان اداری اشکانیان را همچنان حفظ کرد، در جهت تمرکز و وحدت قلمرو ساسانی تلاش‌هایی کرد. او با داشتن افکاری والا و ترقی‌خواه، فرمان داد آثار متعددی از دانش‌مندان یونان و هند در زمینه‌های گوناگون - اعم از طب و ستاره‌شناسی و فلسفه و غیره - به زبان پهلوی برگردانده شود. با آن که شاپور کوشیده بود تا نهادهای زرتشتی متعددی را در اقصا نقاط کشور برپا سازد، اما در روزگار او - همچون مقاطعی دیگر در تاریخ ساسانیان - آزادی نسبی مذهبی در ایران برقرار بود و از جمله مانی پیام‌آور ایرانی (277 - 216م.) بی‌هیچ دشواری خاصی، در آن عصر به تبلیغ آیین خویش می‌پرداخت و حتا در لشکرکشی شاپور علیه گوردیانوس، در کنار وی بود.
در مجموع می‌توان گفت که شاپور یکی از بزرگ‌ترین پادشاهان ایران باستان بود که نه تنها با فتوح نظامی و تدابیر سیاسی خود قدرت و وحدتی کلان به قلمرو ایران بخشید، بل که تلاش‌های عمده‌ای نیز در جهت آبادانی و شهرسازی و توسعه‌ی بناهای عام المنفعه انجام داد.
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب‌نامه:
* گیرشمن، رومن: «تاریخ ایران از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ی محمود بهفروزی، انتشارات جامی، 1379
* زرین‌کوب، عبدالحسین: «تاریخ مردم ایران»، (ایران قبل از اسلام)، انتشارات امیرکبیر، 1373